آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آریان جون

برنده شدی گلم

وای خدا جونم برنده شدیم هورااااااااااااااا                                        فکر کنم خودمون آخرین نفری بودیم که فهمیدیم پسر خوشکل و نازم امیدوارم همیشه در تمام مراحل زندگیت برنده باشی و باعث خوشحالی و سرافرازی ما باشی. ار تمام دوستان گلم که بهمون تبریک گفتن هم خیلی خیلی ممنونیم و در اسرع وقت پیش همتون میایم. ...
31 تير 1391

حشرات موذی

تمام زندگیمون پر شده بود از پشه و مورچه های بالدار و سوسک و هرچی که فکرش رو بکنید.هر روز صبح که از خواب بیدار می شدیم کلی بدن ما و آریان رو یا پشه نیش زده بود یا مورچه گاز گرفته بود.                             هرصبح با دیدن جنازه یه سوسک که پشت و رو شده بود یه سکته ناقص میکردم منم که شجاع ... از دوشنبه من و آریانی ترک خونه کردیم و به خونه مادرجون مهاجرت کردیم  و بابایی عزیز کل خونه رو سم پاشی کرد و برامون یه گردگیری حسابی کرد. دست بابایی امید خیلی خیلی  درد نکنه ( و همچنین تشکر ویژه از م...
28 تير 1391

بارون

امروز هوا حسابی بارونی بود که آریانم ازش بی نصیب نموند.اومدیم تو حیاط تا بارون رو نشونش بدم پسرک یه ناودون رو که بافشار ازش آب میوند کشف کرد و کلی و دست و پاش رو زیر آب می شست بعدش یه بطری آب گرفت و توش پر آب می کرد و به گل هامون آب میداد. وقتی که خیس خیس شد بردمش تو خونه تا لباسهاش رو عوض کنم حدود 45 دقیقه داشت گریه می کرد و می گفت : حیاط... این عکس هم مال شب عروسی هدی ست: اندر احوالات این روزهات بگم که روزی هزار بار به مامانی سلام می کنی.میگی مامان میگم جانم .میگی للااااااااااام اونم با یه لحن خاص و قشنگ. بسیار لجباز شدی و برای هرچیزی که میخوای کلی گریه می کنی و هرچی هم سعی می کنم تا با یه چیز دیگه ذهنت رو منحر...
24 تير 1391

تلاش

پسرم داره نهایت تلاشش رو می کنه تا بتونه پنکه رو روشن کنه: امشب عروسی دوستم هدی ست که قراره بابایی من و پسری رو ببره اما خودش نمیاد.خدا کنه زیاد اذیت نکنه.میدونم که امشب از نفس میندازه منو اینقدر که باید دنبالش برم. هدی هم قراره بره مشهد زندگی کنه.همه دوستام دارن از بابلسر میرن و دور میشن. انشا... خوشبخت بشن. ...
14 تير 1391

پنج تا

آریانم این روزا همه چی بزرگ شو می خواد.وقتی هم میخواد بهم بگه که بزرگ باشه میگه پنج تا. مثلا براش یه لقمه کوچیک درست می کنم داد میزنه: نهههههههه پنج تا پنج تا .یعنی بزرگ باشه جمعه صبح منو پسری رفتیم بیرون اول دریا یه کوچولو آب تنی کرد بعد چون هوا یه کمی خنک بود نذاشتم زیاد تو اب باشه.بعد ..... بریم ادامه مطلب بعد براش بستنی خریدم .پسرم چون به خود کفایی رسیده خودش تمام بستنی رو خورد از اونجایی که بعد اب تنی پوشک پاش نکرده بودم یهو آریان گفت مامان جیش وقتی شلوارشو کشیدم پایین دیدم جیش کرد.این اولین باری بود که خودش بهم گفت.منم کلی خوشحال شدم و تشویقش کردم. یه کم تفنگ بازی کرد و گنجشکا رو نظاره می گرفت و می ...
12 تير 1391

مغازه

رفتیم تو مغازه برا آریان بستنی بخرم. تا رفتیم تو گفت : للام.اومد. آقاهه گفت چی میخوای؟ گفت: بتنی. بستنی رو که گرفت گفت: قاشق.اقا بهش قاشق داد گفت: ممنون. پول رو ازم گرفت و داد به آقا گفت: بفما (بفرما) بعدشم وقتی از مغازه می اومدیم بیرون گفت: با اجازه. سه چهارتا پسرجوون تو مغازه بودن که همه باهاش دست دادن و بازی میکردن.وقتی حرفاشو شنیدن اینقدر تعجب کرده بودن که یکیشون به یکی دیگه می گفت :اینقدری هیکل ببین اندازه این بچه ادب نداری. عاشق اینه که تولبه های مغازه ها یا بلندی های خیابون راه بره.هرجا عرضش کمه میگم این نه مامانی بعدی.خودشم میگه بدددی.بددددی ...
12 تير 1391

لالایی

داشتم برای آریان آهنگ لالایی صبح بخیر کوچولو رو میزدم فقط می گفتم لالالالایی لالالالایی دیدم میگه مامان گنجش. خندم گرفت و گفتم گنجشک لالا  بعدش گقت سنجا  .منم خوندم سنجاب لالا قربون پسرم برم که لالایی رو یاد گرفته. میگه آب بده.بهش آب میدم.میگه : س س (sa sa ) می گم نه مامانی سرد نیست.میگه: گم (gam).میگم آره مامان گرمه. میگم برق و خاموش نکن.میگه اوشن.میگم آره مامانی روشن باشه. برنامه کودک نگاه میکنه هروقت که یکی مثلا میره بالای درخت میگه: پایین.پایین (یعنی بیا پایین) تو حیاطمون چند تا سوسک مرده بود.رفت پشت در و گفت مامان سوس سوس .گفتم آره مامان سوسکه.می گه پن تا . دست و صورت آریان رو چند تا پشه زده.امروز هی می اومد پیش ...
11 تير 1391

آریان ناقلا

داشتیم ناهار میخوردیم.آریان چندتا لقمه غذا خورد بعدش اومد پیشم و خودشو به زور تو بغلم جا کرد یه لبخند مامان ...کن هم زد و گفت : مامان جوجو برخلاف همیشه که به زور کنارش میزنم و میگم الان وقت ناهاره نه شیر، گرفتمش تو بغلم تا شیر بخوره. خندید و به جای من گفت : ناقلا(اخه تو این جور مواقع همیشه بهش میگم ناقلا)   بعدا نوشت:::آریانی مریضه .دیروز رفتیم دکتر اول گریه کرد اما بعدش با اقای دکتر دوست شد و ازش کالالات (=شکلات) می خواست که اقای دکتر نداشت و من بهش قرض دادم تا دوستیشون کامل بشه. سرفه های وحشتناک و سینه داغون و از همه بدتر غرغر فراوووووون. ...
5 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد